آن سوی با تو بودن
همسفر
با من بیا تا
از زمین خاکی دورتر برویم
و با تفاخریک رسم تازه
مهمان آفتاب شویم
و هر غروب با نیزه های نور
به شکار ستاره پردازیم
با من بیا تا
از دایه پیر روان
جامه ای به عاریت گیریم
و با جواز معرفت خویش
از قید و بند زمین خاکی
جدا گردیم
وز هرچه هستو نیست
رها گردیم
با من بیا
با التهاب شادمانه طوفان
با راه وار باد
بر گله هایابر بتازانیم
و از آخرین دفاعشان
سرشار ازطراوت باران گردیم
با من بیا
تا بدنبال گم گشته خود
بر ابر و باد و ستاره نیز اکتفا نکنیم
و کلیدطلائی خورشید را
در قفل شب بچرخانیم
شاید ازطلسم بسته ی این راز سر بدر آریم
و از حقیقت سر شار
پرده بگشائیم
نظرات شما عزیزان: جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 :: نويسنده : وحید،گلی
درباره وبلاگ ![]() دوست عزیزم سلام قدمهات سبز و گل آذین. زیر آسمون آبی خدا و توی دشت پهن و زیبای زندگیمون خیلی از آدما هستن که عاشقن و عاشقانه زندگی میکنن دل وروحشون لبریز از مهره و مملو از محبتن اما...اما این آدما همیشه نمیتونن رازو نیازاشون و درد دلهاشون رو به کسی بگن همیشه سنگ صبوری نیست. من و وحید عزیزم نویسنده های این وبلاگیم که سنگ صبور و همدمی واسه گفتن حرفامون نداریم و بخاطر همین تصمیم به درست کردن این دنیای کوچیک گرفتیم تا درد دلها و راز و نیازای عاشقونه مونو توش بگیم. دوست من به دنیای کوچیک اما پر محبت و بی آلایش ما خوش اومدین. قدماتون رو چشمامون. دوستدارتون : وحید و گلی آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |