آن سوی با تو بودن

عشق واقعی؟

می خوام براتون قصه بگم.قصه عشق یک فرشته.فرشته ما میون آدم ها بود ولی آدم ها نمی تونستند ببیننش مگر اینکه خودش بخواد.فرشته قصه ما مشغول زندگی روزمره و کارهایی بود که از طرف خدا براش در نظر گرفته شده بود. ولی روزی عاشق نگاهی شد. عاشق اشک و گریه کردنی شد.ولی عاشق نگاه یه آدم.کم کم خودشو به عشقش نشون داد.ولی عشقش نمی دونست که اون یه فرشته است.چون ظاهرش مثل آدم ها بود و همیشه یه نوع لباس می پوشید. کم کم عشقش هم به اون علاقه مند شدولی این واسه فرشته قصه ما اصلا خوب نبود.چون عشق نزدیکی میاره و فرشته ما نمی تونست به عشقش نزدیک بشه یا حتی اونو لمس کنه. بالاخره فرشته قصه ما با کسی آشنا شد که قبلا فرشته بوده ولی الان تبدیل به آدم شده.حالا فرشته قصه ما می تونه تبدیل به آدم بشه ولی باید با جاودانگی خداحافظی کنه.حالا فرشته ما بین دو راهی عشق و جاودانگی قرار گرفته و باید یک راه را انتخاب کنه.بالاخره تصمیمشو می گیره و عشق را انتخاب می کنه و با جاودانگی تا ابد خداحافظی می کنه.حالا اون تبدیل به آدم شده.حالا به آرزوش رسیده.حالا می تونه عشقش رو در آغوش بگیره.اونو ببوسه و شب رو با اون صبح کنه....امروز صبح اولین شبی است که اون با عشقش سحر کرده.ولی امروز بدترین روز برای اون هستش چون عشقش در اثر یک تصادف میمیره.حالا فرشته سابق قصه ما نه عشقشو داره نه جاودانگی را.در دوران فرشتگی دوستی داشت که همیشه همراهش بود.بعد از مرگ عشقش دوستش ظاهر می شه و ازش می پرسه:ارزشش رو داشت؟

فرشته قصه ما می گه:یک بار بوسیدن او به تمام عمرم می ارزد

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : وحید،گلی

به تو می پیوندم

بانگاهی عاشقانه

با کلامی شاعرانه

در شب میلاد یک عشق

با سلامی جاودانه

با هم از این لحظه تاآخر عمر

همدم و همدل و با همیکصدا

به تو سوگند زیر نورماهشب

همه ستاره ها شاهد ما

میون صدها وصدها

من به تو می پیوندم

برق انگشتر الماس توچشات

شعر سرخ عاشقونه رولبات

گرمی عشق یه عاشق تونگات

به تو می پیوندم

وعده ئ عهد منو تو

توی هفت آسمونه

تا ابد این عشق رویایی

تو قلبم می مونه

من از امشب سرنوشتم

توی دستای توهه

به تو می پیوندم

بانگاهی عاشقانه

با کلامی شاعرانه

در شب میلاد یک عشق

با سلامی جاودانه

با هم از این لحظه تونگات

من به تو می پیوندم تا آخر عمر

برق انگشتر الماس توچشات

شعر سرخ عاشقونه رولبات

گرمی عشق یه عاشق

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی

     عاشق،عاشقترین

میخوام از ثانیه ها گذرکنم

واست ازدقیقه ها پل بزنم

برم رو سقف قشنگ آسمون

واسه تو ،خونه رو ابرا بسازم

 

میخوام از هجوم غمها نخونم

میخوام ازدرد جداییها نگم

میخوام ازفقط خود خودت بگم

من مجنون از توئه لیلی بگم

 

ای خدا یه عالم ، باهات حرف دارم

که دوسش دارم ، بده به من

میخوام این شعرو برای اون بگم

خودمو با جازه ، فداش کنم

 

تویی که اون بالایی ، آهای خدا

منم این پایین ، فقط کن یه نگاه

ای خداعاشقم ، عاشقترین

اونیکه میخوام بده به من ، همین

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی
 

محبوب دل

محبوبم، تو را در رویاهایم دیده ام ،

 در خلوت خویش؛

 روی زیبایت را.

توهمدم جان منی و نیمه دیگر زیبایی ام

که هنگام آمدنم به این جهان از آن جدا شد.

دلبندم،دزدانه آمده ام ،

 پاورچین پاورچین ،

تا به تو رسم.

به راستی تویی آیا

که در برابرم ایستاده ای؟

از چه بیم ناکی؟

شکوه دنیا را رها کردم

 تا با تو به بهشت سرزمین های دور ره برم

و باده زندگی و مرگ را باتو از یک ساغر سرکشم.

محبوبم،بیا به جهانی چنان دور رویم

که دست چرکین بشر را بدان راه نباشد.

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی

روزگار

اگه به زور روزگار از زندگیت می رم
 
کنار

می رم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار


تو گریه های زار و زار سپردمت به روزگار


این از خودم گذشتن رو پای خاطر خواهیم
بذار


خیال نکن که خواستمت این اونه که
می خواستمت


به قبله محمدی اینه که حرف راستمه


می خوای واسه ات همین وسط داد بزنم


با تار زلفات دلم رو دار بزنم


پیش همه خلق خدا زار بزنم


گریه کنون سرتوی دیوار بزنم


بعد یه عمر آزگار یه عاشقی تو روزگار


از عشق تونست که بگذره بدون باختن تو قمار

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی

 

همسفر

 

با من بیا تا

 

از زمین خاکی دورتر برویم

 

و با تفاخریک رسم تازه

 

مهمان آفتاب شویم

 

و هر غروب با نیزه های نور

 

به شکار ستاره پردازیم

 

با من بیا تا

 

از دایه پیر روان

 

جامه ای به عاریت گیریم

 

و با جواز معرفت خویش

 

از قید و بند زمین خاکی

 

جدا گردیم

 

وز هرچه هستو نیست

 

رها گردیم

 

با من بیا

 

با التهاب شادمانه طوفان

 

با راه وار باد

 

بر گله هایابر بتازانیم

 

و از آخرین دفاعشان

 

سرشار ازطراوت باران گردیم

 

با من بیا

 

تا بدنبال گم گشته خود

 

بر ابر و باد و ستاره نیز اکتفا نکنیم

 

و کلیدطلائی خورشید را

 

در قفل شب بچرخانیم

 

شاید ازطلسم بسته ی این راز سر بدر آریم

 

و از حقیقت سر شار

 

پرده بگشائیم

 

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی



کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه

کنارم هستی و باز هم بهونه هامو میگیرم

میگم:وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم

یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم

از اینجا تا دم دربرهم بری دلشوره میگیرم

فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم

محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم

میدونم که یه وقت هایی دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورای خودآزاری

کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا

مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا

قشنگه ردپای عشق میاد زیر چتر برف

اگه حاله منو داری می فهمی یعنی چی این حرف

میدونم که یه وقت های دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورای خودآزاری

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی



وای، باران؛ باران؛
شیشه پنجره را باران شست.
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
من شکو فائی گلهای امیدم را در روءیاهامی بینم،
و ندائی که به من می گوید:
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
از گریبان تو صبح صادق، می گشاید پر و بال.
تو گل سرخ (نازنین)منی، تو گل یاسمنی
تو مثل چشمه نوشین کوهسارانی
تو مثل قطره باران نو بهارانی،تو روح بارانی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
- نه، از آن پاکتری.
تو بهاری؟ نه،-بهاران از توست.
از تو می گیردوام، هر بهار اینهمه زیبایی را.
گل به گل،سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تواند.
رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت سوکواران تواند.
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک،اما آیا باز بر می گردی؟

جمعه 16 دی 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : وحید،گلی

 

خدای مهربونم سلام ای خدای آسمونا ای خدای دلای عاشق ای خدایی که عشق رو، این بزرگترین موهبت و هدیه ات رو به بنده های ناشکرت میدی... آره بازم سلام...
 سلام به تویی که همیشه همدم تنهاییام بودی همدم بی کسیام همدم روزای سخت زندگیم.آره بازم اومدم...
اومدم بازم باهات حرف بزنم اما یه حرف متفاوت نه از اون حرفایی که همیشه بهت میگفتم این دفعه اومدم ازت تشکر کنم وباهات درد و دل کنم بهت خیلی حرفا دارم که بگم خیلی چیزا تو دلمه که میخوام بهت بگم اما تا امشب وقت نمیکردم....امشب هم وقت گذاشتمو اومدم سراغت .
آره گلی همون بنده ای که یه روزایی بود که کفر بهت میگفت و همش از روزگارش شکایت میکرد.یادته خداجونم که همیشه میگفتم چرا خیلی چیزا تو زندگیم اتفاق افتاد؟چرا و چرا و چرا چراهای زیاد.....

اما خدای مهربونم...
این دفعه با همه دفعه ها فرق داره اومدم ازت تشکر کنم و بهت بگم خدای مهربونم ازت ممنونم قد هرچیزی که برات مظهر بزرگیه ازت ممنونم قد هرچی که تو بخوای ازت ممنونم  قد بزگیت و مهربونیات .خودت میدونی دارم از چی حرف میزنم خودت بهتراز من میدونی خدا جونم....
امسال سر ساعت تحویل میدونی با دلم چه کردی به دلم انداختی که امسال به ارامش میرسم بهم تو خوابم گفتی سختیام تموم شده و امسال برات ارامشه از امسال روزای خوبم شروع میشه.
قربون کرم و لطفت برم ای بهترینم ای زیباترینم 1 ماه نشد و اونیکه آرامش من باهاش بود و برام رسوندی.همونکه برام عین فرشته نجات بود همونیکه سراسر وجودش و با من بودنش برام آرامشه و آرامشه و آرامش.

خدای مهربونم تو بهم وحیدمو دادی همونکه سرچشمه آرامش زندگیمه همونی که با ندیدنش آروم و قرار ازم گرفته میشه همونکه ناجی منه.
خدایا با این هدیه بزرگی که تو بهم دادی هر چی هم شکرت کنم اندازه ذره ای هم نمیشه.تا عمر دارم شکرت میکنم و ازت همیشه به اندازه بزرگی و لطفی که بهم داشتی و داری ازت ممنونم.
خدای مهربونم شکایتای من از زندگیم تموم شده الان امید و حس زندگی تو وجودمه حس بودن، حس زیستن ،حس ارامش.هر چیزی که قبلا نداشتم و الان دارم اونم بخاطر الطاف بیکران تو و وجود وحید عزیزمه،اون نقطه ارامش زندگیم عامل شده بودنم ،خنده هام باعث شادی زندگیم.....

خدایا این موهبتی که به من عطا کردی رو برام حفظش کن هر جا که هست در هر شرایطی که هست به تو میسپارمش که خودت بهترین محافظت کننده ای.
خدای مهربونم وحید منو هر جا که هست و تا من زنده ام برام صحیح و سالم نگهدار و پناه بی کسیم قرارش بده تکیه گاه زندگیم و ارامش الانم و  آیندم خدایا به بزرگیت قسمت میدم هر جا که هست صحیح و سالم باشه که وجود پاکش منو آروم کرده وجود نازنینش منو به آرامش رسونده. تا عمر دارم این آرامش رو ازم نگیر.
آمین. . . . . . . .

 

جمعه 16 دی 1385برچسب:, :: 23:57 ::  نويسنده : وحید،گلی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

دوست عزیزم سلام قدمهات سبز و گل آذین. زیر آسمون آبی خدا و توی دشت پهن و زیبای زندگیمون خیلی از آدما هستن که عاشقن و عاشقانه زندگی میکنن دل وروحشون لبریز از مهره و مملو از محبتن اما...اما این آدما همیشه نمیتونن رازو نیازاشون و درد دلهاشون رو به کسی بگن همیشه سنگ صبوری نیست. من و وحید عزیزم نویسنده های این وبلاگیم که سنگ صبور و همدمی واسه گفتن حرفامون نداریم و بخاطر همین تصمیم به درست کردن این دنیای کوچیک گرفتیم تا درد دلها و راز و نیازای عاشقونه مونو توش بگیم. دوست من به دنیای کوچیک اما پر محبت و بی آلایش ما خوش اومدین. قدماتون رو چشمامون. دوستدارتون : وحید و گلی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آن سوی با تو بودن و آدرس baharaneshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 29
بازدید کل : 12210
تعداد مطالب : 22
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1


Alternative content